[ و روایت شده است که حضرتش روزى میان یاران خود نشسته بود . زنى زیبا بر آنان بگذشت و حاضران دیده بدو دوختند . پس فرمود : ] همانا دیدگان این نرینگان به شهوت نگران است و این نگریستن موجب هیجان . پس هر یک از شما به زنى نگرد که او را خوش آید با زن خویشش نزدیکى باید ، که او نیز زنى چون زن وى نماید . [ مردى از خوارج گفت خدا این کافر را بکشد چه نیک فقه داند . مردم براى کشتن او برخاستند ، امام فرمود : ] آرام باشید ، دشنام را دشنامى باید و یا بخشودن گناه شاید . [نهج البلاغه]
معتکف کوی عشق...

داشتم آرام تا آرام جانی داشتم

یاد ایامی که در گلشن فغانـــــی داشتم
در میان لاله و گل آشیانـــــــــــی داشتم
گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار
پای آن سرو روان اشــــــک روانی داشتم
آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود
عشق را از شوق بودم خاک بوس درگهی
چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم
در خزان با سرو و نسرینم بهـــاری تازه بود
در زمین با ماه و پروین آسمانــــی داشتم
درد بی عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من
داشتم آرام تا آرام جانــــــــــــــــی داشتم

بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایــــــی خموش
نغمه ها بودی مرا تا همزبانــــــــــی داشتم

(رهی معیری)


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط معتکف 89/4/29:: 5:47 صبح     |     () نظر